رنگ امیختن

لغت نامه دهخدا

( رنگ آمیختن ) رنگ آمیختن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) آمیختن رنگهای گوناگون بهم. چند رنگ مختلف را بهم درآمیختن. رجوع به رنگ و رنگ آمیز و رنگ آمیزی شود. || حیله کردن. نیرنگ زدن. مکر بکار بردن. رنگ درآمیختن. رجوع به رنگ و رنگ درآمیختن و رنگ آمیز شود:
نبیند نه لشکر فرستم به جنگ
نیامیزم از هر دری نیز رنگ.فردوسی.ز بهرش پدر رنگی آمیخته ست
کمانی ز درگاه آویخته ست.( گرشاسب نامه ).این رنگ بجز عدو نیامیخت
این بهتان جز حسود ننهاد.مسعودسعد.چه رنگ آمیزد ای گلرنگ رخسار
که با تو راست گردد رنگ بابک.سوزنی.- رنگ و بوی آمیختن؛ حیله بکار بردن. رجوع به رنگ آمیختن و رنگ درآمیختن شود:
نباید همی رنجش از هیچ روی
ز هرگونه آمیختم رنگ و بوی.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( رنگ آمیختن ) آمیختن رنگهای گوناگون بهم حیله کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نحوه یعنی چه؟
نحوه یعنی چه؟
تحریک یعنی چه؟
تحریک یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز