رخنه افکندن

لغت نامه دهخدا

رخنه افکندن. [ رَ ن َ/ ن ِ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شکاف انداختن. به ترک خوردن داشتن. شکافتن. خلل و خرابی رساندن:
ناله جانکاه عاشق رخنه در کوه افکند
بشکن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست.فغانی شیرازی ( از ارمغان آصفی ).رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند.صائب.ز مژگان قدسیان را رخنه ها افکند در ایمان
ز دل روی زمین شد پاک از زلف سمن سایش.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تولید رخنه کردن. ۲ - فساد کردن.
شکاف انداختن به ترک خوردن داشتن شکافتن خلل و خرابی رساندن.