ذعاق

لغت نامه دهخدا

ذعاق. [ ذُ ] ( ع ص ) ماءٌذعاق؛ آب سطبر تلخ که خوردن نتوان. || داءٌ ذعاق؛ بیماری کشنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لاشی
لاشی
رویت
رویت
ارکان
ارکان
عضو
عضو