اصطرام

لغت نامه دهخدا

اصطرام. [ اِ طِ ] ( ع مص ) اصطرام چیزی؛ قطع کردن آن. ( از اقرب الموارد ). درویدن درخت و بریدن آنرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اصطرام نخل؛ بریدن آن. جدا کردن آن. ( از اقرب الموارد ). درویدن کشت را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بار خرمابریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بریدن. اجترام. قطع.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ماکسیمم
ماکسیمم
بی‌پروا
بی‌پروا
گاییدن
گاییدن
طی کشیدن
طی کشیدن