اثغام

لغت نامه دهخدا

اثغام. [ اِ ]( ع مص ) اثغام رأس؛ چون درمنه سپید شدن موی سر. || اِثغام اناء؛ پر کردن خنور را. || اثغام کسی؛ بخشم آوردن او را. || شاد کردن. || اثغام وادی؛ درمنه رویانیدن آن.