لغت نامه دهخدا
گور داعی. [ رِ ] ( اِخ ) محلی در نزدیکی گرگان که تن بی سر محمدبن زید ( علوی ) که در سال 287 هَ. ق. در دومیلی گرگان شکست یافت و به قتل رسید در آنجا مدفون است. ( از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 124 ).
گور داعی. [ رِ ] ( اِخ ) محلی در نزدیکی گرگان که تن بی سر محمدبن زید ( علوی ) که در سال 287 هَ. ق. در دومیلی گرگان شکست یافت و به قتل رسید در آنجا مدفون است. ( از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 124 ).
محلی در نزدیکی گرگان که تن بی سرمحمد بن زید که در سال ۲۸۷ در دو میلی گرگان شکست یافت و به قتل رسید در آنجا مدفون است.
💡 بزرگوارا داعی مرید دولت تست فلک بمهر تو جان مرا رهین داند
💡 چون قلم را داعی رفتن بخاست کارها از رفتن او گشت راست
💡 گمان مبر که ز صدر تو خادم داعی همی به جای دگر جز باضطرار شود
💡 داعی حق را اجابت کردهاید در جحیم نفس آب آوردهاید
💡 داعی همچنین سردبیر تارنمای «فوروم ایرانیان آمریکا» است.
💡 شها فضولی زارم درین دیار ترا همیشه داعی حسن عواقب آمال