گوان زاده

لغت نامه دهخدا

گوان زاده. [ گ َ دَ / دِ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) پهلوان نژاد. بهادرنسب. ( فهرست ولف ):
از آنجا سوی قلب توران سپاه
گوان زادگان برگرفتند راه.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( صفت و اسم ) پهلوان نژاد: از آنجا سوی قلب توران سپاه گوان زادگان بر گرفتند راه.

جمله سازی با گوان زاده

از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است، می‌توان به کورینتیانس، فلامینگو، بایر لورکوزن و بیجینگ گوان اشاره کرد.
گوان را ز پیکان تیرت به تارک یلان را از آسیب‌گرزت به پیکر
ازآن پس گوان‌را بر خویش خواند به‌مژگان همی خون دل برفشاند
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به سوشو، بورسااسپور، ویارئال و بیجینگ گوان اشاره کرد.
وزان پس تو در پهنه ی نهروان بدی سرفشان تیغ شاه از گوان
هر آن کس که بود از گوان شیرمرد بسی آفرین بر سرافراز کرد