گربه ٔ مشکین
جمله سازی با گربه ٔ مشکین
مشکین رسنت چو پردهٔ ماه شود بس پردهنشین که ضال و گمراه شود
هر که با مشکین غزالان همچو مجنون خو گرفت میرمد ز آنجا که بوی مردم دنیی بود
دل که عمریست در افتاده بچاه ذقنش نیست در دست جز آن طره مشکین رسنش
می مشکین گسارد تا گه بوس و کنار آید هوا خوش گردد و با طبع خسروسازگار آید
گر شوم جویا به باد زلف او پیمانه نوش ساغر می در کفم چون نافه مشکین می شود