کشی کنان

لغت نامه دهخدا

کشی کنان. [ ک َ ک ُ ] ( نف مرکب، ق مرکب ) خرامان. چمان. خرامان در رفتار:
طاوس میان باغ دمان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و بالش چو برگ نی.منوچهری.رجوع به کش و کشی شود.

جمله سازی با کشی کنان

فریاد کنان چو رعد و برداشته آب از بهر حسین، کربلا می جویی