جمله سازی با چاره راست کردن
اگر جهان همه حور بهشت خواهد بود چه چاره چون به خیالم جز او نمی آید
قضا نتانم کردن دمی که بیتو گذشت ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست
بگو عزیز من آخر کنون چه چاره کنم چو دل ز دست برون رفت همچو تیر از شست
در اين باره قريش نمى توانست به مردم بگويد: على امتيازات ما را لغو كرد؛ بياييد بااو بجنگيم ! و لذا چاره را در آن ديد بانگ را برآورد:
مرا دلیست به حال از فراق صورت آن بت که هیچ چاره ندانم به جز نهفتن حالش
سر به پای خم نهاده ساکن میخانه ایم عیب ما جانا مکن ما را ز مأوا چاره نیست