پیر سراندیب

لغت نامه دهخدا

پیر سراندیب.[ رِ س َ اَ ] ( اِخ ) کنایه از آدم صفی است. ( برهان ).کنایه از آدم علیه السلام است چرا که از بهشت بر زمین سراندیب افتاده بود. ( آنندراج ) ( غیاث ):
آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب در زمان.خاقانی.

فرهنگ فارسی

کنایه از آدم صفی است

جمله سازی با پیر سراندیب

در سراندیب آدمیزاد دلیر بر پربزادان و دیوان گشت چیر
به پیمان یکی خاطرم شاد کن مرا در سراندیب داماد کن
سراندیب را سازم از کین خراب ز دریا ببندم درین شهر آب
فغان دلیران و آوای کوس ز دشت سراندیب شد تا بروس
سپه را بسوی سراندیب برد سر سروران را ز سر شیب بود
سه جنگ کران در سراندیب برد بسی از بر سر سوی شیب برد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ظریف
ظریف
جسور
جسور
جوجو
جوجو
ایده آل
ایده آل