نیم ترنگ

لغت نامه دهخدا

نیم ترنگ. [ ت َ رَ ] ( اِ مرکب ) رجوع به نیم ترک شود.

جمله سازی با نیم ترنگ

از دل و پشت مبارز می بر آید صد تراک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ
تراک دل شنود خصم تو ز سینه خویش چو از کمان تو آید بگوش خصم ترنگ
صدا بلند کند گر شکست خاطر بیدل ترنگ شیشه در اجزای‌ کوهسار نشیند
ز زخم تبرزین و از بس ترنگ همی موج خون خاست از دشت جنگ
ترنگا ترنگی که زد ساز او به از زند زردشت و آواز او
خون خوردم و زین باغ به رنگی نرسیدم بشکست دل اما به ترنگی نرسیدم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هنگام
هنگام
قرین
قرین
مدیون
مدیون
ددی
ددی