آنچه رحم از دل برد تأثیر فریاد منست وانچه نسیان آورد خاصیت یاد منست
نباشد یاد اسباب طرف وحشتگزینی را شکست دامنم بر طاق نسیان ماند چینی را
ز سرمهاش، چو غزالان شوخ فارغ کرد؛ ز غازهاش، چو گل نوشکفته نسیان داد!
عالمیگردن به رعناییکشید و محو شد مجمع این شیشهها در طاق نسیان یافتم
پیشت به سرافکندگی مهر و وفا کیست؟ عهد تو ز همدوشی نسیان گله دارد
یگانهای که چنان بر بساط عدل نشست که خاک شهرت کسری به باد نسیان داد