لغت نامه دهخدا
مدعی العمومی. [ م ُدْ دَ عِل ْ ع ُ ] ( حامص مرکب ) دادستانی. ( لغات فرهنگستان ). رجوع به دادستانی شود.
مدعی العمومی. [ م ُدْ دَ عِل ْ ع ُ ] ( حامص مرکب ) دادستانی. ( لغات فرهنگستان ). رجوع به دادستانی شود.
دادستانی
💡 بر نتابد رنگ شرک مدعی عشق غیور بر سر آن کوی جای ما بود یا جای تو
💡 گر مدعی عشقت در چاه بلا افتد کفر است درین معنی کانجا رسن اندیشد
💡 دشمن جان شد مرا مدعی دوستی وز همه بیگانهتر هرکه بُدی خویشتر
💡 دو عالم مدعی در پیش و پس جانانه میآید نمیدانم چرا آن آشنا بیگانه میآید
💡 پیش زبان مدعی چون مگسم چه غم بود من که بباد نوش تو بر سر نیش میروم
💡 مدعی منعم مکن، در عاشقی، زیرا که نیست عقل را با پیچ و تاب زلف خوبان، هیچ تاب