قاعده لامؤثر فی الوجود الا الله

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] «لا مؤثر فی الوجود الا الله» یکی از قاعده های فلسفی است که به این معناست که در جهان، هیچ علت فاعلی (علت فاعلی به علتی گفته می شود که به معلول خود، وجود می دهد) حقیقی به جز خداوند (واجب الوجود) نیست و تنها خداوند است که حقیقتا به دیگر موجودات هستی و وجود می دهد و دیگر موجودات در زمینه هستی بخشی، تنها علت اعدادی هستند (علت اعدادی به علتی گفته می شود که در وجود معلول خود تاثیر ندارد و تنها زمینه لازم را برای موجود شدن آن، فراهم می کند) نه علت حقیقی.
با اثبات این مطلب، می توان نتیجه گرفت که هیچ علت غیر فاعلی نیز (خواه علت غایی باشد یا قابلی یا مادی یا صوری یا...)، در وجود معلول خود، تاثیر حقیقی ندارد؛ زیرا علیت هرچیز (چه به نحو غایی یا قابلی یا مادی یا صوری یا...)، تابع وجود آن است و وقتی اثبات شد که وجود را تنها خداوند اعطاء می کند، وجود هر علتی و در نتیجه علیت آن (به نحو فاعلی یا غایی یا قابلی یا مادی یا صوری یا...) از آن خداوند خواهد بود.
الاسفار الاربعة، شیرازی، صدرالدین، ج۲، ص۳۹۲، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۱م.
در تفسیر این گزاره، دیدگاه های مختلفی وجود دارد که در اینجا بطور اجمالی به معرفی آنها می پردازیم:
← دیدگاه متکلمان اشعری
آنچه در مقام داوری میان این دیدگاهها باید مورد توجه باشد این است که بطور کلی، توحید افعالی (لا موثر فی الوجود الا الله) با توحید وجودی (وحدت وجود عرفانی) ملازمه دارد.
الحاشیةعلی الالهیات، شیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم، ص۱۷۶، قم، بیدار، بی تا.
...

جمله سازی با قاعده لامؤثر فی الوجود الا الله

(الله ذاتى و صفاتى است الله ذاتى واجب الوجود متسجمع جميع صفات كماليه استبسم الله الرحمن الرحيم. الله صفاتى الهيت او است. الهيت به لحاظ تدبير و رب بودناست (الحمد الله رب العالمين ) پس الله در فاتحه تكرار نشد. چنانكه روح انسان را منحيث هو مدبر بدن خود است نفس ‍ گويند ذات واجب الوجود را به لحاظ تدبير و رببودنش در مظاهر غير متناهيش اله گويند. (هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ).
3- اين بزرگواران چنانچه علت غايى عالم مى باشند و عالم براى وجود آنها آفريدهشده واسطه و مجراى فيض نيز مى باشند كه فيض وجود از آنان مرور كرده و به اذن خدابه ديگران مى رسد و اين اصطلاحا فاعل ما به الوجود مى گويند و غير ازفاعل ما منه الوجود است كه بعضى آفريننده و وجود دهنده مى باشد كه جز خداىمتعال آفريننده اى نيست و آفرينش ‍ منحصر به ذات مقدس پروردگار است.
به راستى چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند؟ و چگونهخداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه برقرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط ازناحيه او است ؟!
و مقياس براى شناختن اصل معنا (كه گفتيم ) از لوازم زائد بر معناى اصلى، اين است كهآن معنايى كه با بودن آن اسم و عنوان باقى مى ماند و با نبودن آن از بين مى رود، آنمعناى اصلى است، هر چند كه مصاديق آن به خاطر اختلاف خصوصيات مختلف شود و درممكنات مصداقى و در واجب الوجود مصداقى غير آن داشته باشد.
بنابراين كسى كه مظهر صفات و اسماء اوست مى بايست به حكمعقل و برهان منزه و مبرى از كل عيوب و نواقص باشد مگر نقص امكان كه اين از لوازم وجودممكن الوجود است.
پس، فقر و فاقه عبد بكلى سد شود و از دو عالم بى نياز گردد. و البته در اين تجلىخـوف از تـمـام موجودات از او مرتفع شود، و خوف حق تعالى جايگزين آن گردد و عظمت وحـشـمـت حـق سـراسـر قلب را فرا گيرد و از براى غير حق عظمت و حشمت و تصرف نبيند، وحقيقت لا مؤ ثر فى الوجود الا الله را به قلب دريابد.