غمزه ٔ ستاره

لغت نامه دهخدا

غمزه ستاره. [ غ َ زَ / زِ ی ِ س ِ رَ / رِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) روشنایی ستاره باشد بوقت دمیدن صبح. غمزه اختر. ( از برهان قاطع ). رجوع به غمزه اختر شود.

جمله سازی با غمزه ٔ ستاره

آن شد که ستاره می‌شمردیم به روز اکنون همه روز و شب نفس می‌شمریم
تا کی کند یار، از من کناره افغان ز گردون، آه از ستاره
ره می برد به آن دهن تنگ، بی سخن در آفتاب هر که تواند ستاره یافت
شود خموش ز تردامنان ستاره من از آن به سوختگان چون شرار ساخته ام
جلوه تو شوختر ز برق تجلی چشم تو خندانتر از ستاره صبح است
بیزار شو از خود که زیان تو تویی کم شو ز ستاره کاسمان تو تویی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گودوخ
گودوخ
چوخ
چوخ
میلف
میلف
فال امروز
فال امروز