عیب تابی
جمله سازی با عیب تابی
برفت از لعل لب آبی که بودش نشست از شمع رخ تابی که بودش
غنچه ام افسرده گردیدست از بی شبنمی همچو برگ گل در اعضا آب و تابی ده مرا
پیش دریا نعل بی تابی مرا در آتش است خار نتواند چو سیل آویخت در دامن مرا
کرم شب تابی فلک گر شمع بالینم کند منت روی زمین از آفتابش بر من است
عشق بیباک مرا در رگ جان افکنده است پیچ و تابی که در آن موی کمر می باید
برق بهر سوی به تابی دگر دشت بهر جوی به آبی دگر