زهره ز رشک عود را بر سر آتش افکند عودی شکرین سخن چونکه نوای نوزند
در حبس بیفزود بر آتش خطرش عودی است که پیدا شد از آتش هنرش
گشت بساط ثناش مرکز عودی لباس گشت ضمان بقاش گنبد گوهر نگار
عود آتشی انگیخته، عودی شکر ها ریخته عود وشکر آمیخته، بهر دماغ وجان به هم
به عارض سنبل تر می گذاری عجب عودی به مجمر می گذاری
عودی نه عنبری نه عبیری نه نافهای دامی نه حلقهای نه کمندی نه رشتهای
خال تو، برخ، خرده ی عودی است بر آتش؛ هر ذره اش آمیخته گویی بشرربر
مشکی بسای چون سر زلفم به هاونا عودی بسوز چون خم جعدم به مجمرا