عمر عنبری

لغت نامه دهخدا

عمر عنبری. [ ع ُ م َ رِ عَم ْ ب َ ] ( اِخ ) ابن احمد. مشهور به ابن خدر. رجوع به عمر هلالی شود.

فرهنگ فارسی

ابن احمد مشهور به ابن خدر

جمله سازی با عمر عنبری

وادی ز بوی دوست مرا رهبری شده کان بو نه مشک دارد نی زلف عنبری
گرم چو عود نخواهی نشاند بر آتش به باد گوی که: آن زلف عنبری نکشد
ای خاک کربلا تو به از مشک و عنبری ازهر چه گویمت تو از آن چیز برتری
افتاده از دو مصرع منقوش او به تاب بر صفحه جمال بتان زلف عنبری
مشکی نه، عنبری نه، ولی ای زمین پاک! خوشبوتری ز مشک و، نکوتر ز عنبری
از چهره رشک مشتری و ماه و زهره‌ای وز طره شرم غالیه و مشک و عنبری