عمر باجمال

لغت نامه دهخدا

عمر باجمال.[ ع ُ م َ رِ ج َم ْ ما ] ( اِخ ) رجوع به باجمّال شود.

جمله سازی با عمر باجمال

روز دختر ضيزن بنام (نضيره ) كه بسيار باجمال بود در بيرون قلعه مى گشت و شاهپور چشمش به او افتاد شيفته اش شد و برايشپيغام داد اگر راه تصرف قلعه را نشان دهى با تو ازدواج مى كنم.
(دانيال ) چون پدر و مادر خود را از دست داده بود، در آغوش پر مهر پير زنى پناهگرفته بود، در زمان او پادشاهى بود كه دو نفر قاضى داشت و آن قاضى ها رفيقىداشتند كه خيلى امين و صالح بود، و آن مرد نيز زنى داشت بسيار باجمال و متدين...
يكى از اميران هند، فريفته و شيداى علم و فضل حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شدو تصميم گرفت، هديه اى براى آن حضرت بفرستد كالاهايى نفيس با يك كنيز باجمال و زيباروى همراه يك از سپاهيانش بنام ((ميزاب بن حباب )) خدمت امام عليه السلامفرستاد.