طلسم مزعفر

لغت نامه دهخدا

طلسم مزعفر. [ طِ ل ِ م ِ م ُ زَ ف َ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) تعویذی که بزعفران نویسند:
اینک خزان معزم عید است بهر صبح
بر برگ رز نبشته طلسم مزعفرش.خاقانی ( از آنندراج ).

جمله سازی با طلسم مزعفر

به ترک جاه، مُقامر ظریف‌تر درویش به خوان شاه، مزعفر لطیف‌تر حلوا
بر چهره مزعفر هستند عاشقان لیک کس را مثال صوفی شیدا نمی توان کرد
بسان پیکر زار و نزار من باشد گه خضاب کند گر کسی مزعفر موی
ای رو و پشت عالم در روی من نگر تا از رخ مزعفر من زعفران بری
نی نی که خون دل به سر آمد ز روی من از سیل اشک سرخ مزعفر نمی‌شود