لغت نامه دهخدا
صراحی کشیدن. [ ص ُ ک َ / ک ِدَ ] ( مص مرکب ) کنایه از صراحی نوشیدن:
دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه
هر که صراحی کشید گوش ندارد به پند.سعدی.رجوع به صراحی شود.
صراحی کشیدن. [ ص ُ ک َ / ک ِدَ ] ( مص مرکب ) کنایه از صراحی نوشیدن:
دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه
هر که صراحی کشید گوش ندارد به پند.سعدی.رجوع به صراحی شود.
( ~. کَ یا کِ دَ ) [ ع - فا. ] شراب نوشیدن.
صراحی نوشیدن ساغر کشیدن.
شراب نوشیدن.
💡 اگر میبرم این سخن را فرو مثال صراحی بود با سبو
💡 چون تن کشته بغلطید صراحی در خون بسکه جوشید ز شریانش همی خون جگر
💡 هوای ساقیی دارم که تاب ذوق رفتارش صراحی را چو طاووسان بسمل پرفشان دارد
💡 چو جای جام و صراحی بیا به میخانه به قدر همت او نوش کن که نوشت باد
💡 از آن دمی که صراحی عشق تو دیدم تهی و پر شدهام دم به دم قدح واری
💡 ز ضعف همچون کلک و زسوز همچون شمع ز گریه همچو صراحی ز ناله همچون چنگ