آن هـا بـراى سرپرستى او نزاع كردند. در اين ميان زكريا ـ كه سمت رياست احبار را بهعـهـده داشـت ـ پـيـش آمـد و گفت: من به سرپرستى او سزاوارترم، زيرا خاله اش همسر مناست. ولى بزرگان به اين سخن قانع نشده و گفتند: اگر بناى شايستگى بود، مادرش از همه كس شايسته تر و سزاوارتر براى پرستارى و كفالت او بود. اكنون قرعه مىزنيم و قرعه به نام هر كه اصابت كرد، سرپرستى او را به عهده وى واگذار مى كنيم.
و اين گفتار ما منافات با آن ندارد كه احبار هم مكلف به حفظ و شهادت باشند و ميثاق ازآنان نيز گرفته شده باشد زيرا مكلف بودن احبار به اينكه كتاب خدا را حفظ كنندمطلبى است و اينكه نتوانستند حفظ كنند و دچار غلط و اشتباه شوند مطلبى ديگر است و دينالهى همانطور كه بدون ثبوت تكليف شرعى و اعتبارى تمام نمى شود، بدون ثبوتحقيقى و واقعى نيز تمام نمى گردد.