لغت نامه دهخدا
سیلاب دوانی. [ س َ / س ِ دَ ] ( حامص مرکب ) مجازاً، کرم کردن و بسیار بخشیدن. ( آنندراج ). سخاوت و داد و دهش بسیار. ( ناظم الاطباء ):
ابر لطف تو بسیلاب دوانی محتاج
من لب تشنه بیک قطره چکانی محتاج.محتشم ( از آنندراج ).
سیلاب دوانی. [ س َ / س ِ دَ ] ( حامص مرکب ) مجازاً، کرم کردن و بسیار بخشیدن. ( آنندراج ). سخاوت و داد و دهش بسیار. ( ناظم الاطباء ):
ابر لطف تو بسیلاب دوانی محتاج
من لب تشنه بیک قطره چکانی محتاج.محتشم ( از آنندراج ).
مجازا کرم کردن و بسیار بخشیدن
💡 پایکوبان میرود سیلاب صائب تا محیط هرکه را شوق است در سر میکند هر گام رقص
💡 در خاک، اهل شوق همان در ترددند سیلاب پشت عجز به منزل نمی دهد
💡 چند دل خون خود از دوری احباب خورد؟ کف خاکی چه قدر سیلی سیلاب خورد؟
💡 اصول کلی ساخت سیلاب دوم به شکل زیر است. حرف z نشان دهنده همخوان /ز/ است.
💡 تا چرا گل به چشم خود ندادم جای او خار مژگان را به سیلاب ندامت داده ام
💡 صائب سراغ بحر کنند وروان شوند از سر گذشتگان چو به سیلاب برخورند