سروشی پایه
فرهنگ فارسی
جمله سازی با سروشی پایه
سروشی از آن جمله در پیش وصف یکی شیشه ی سرخ بودش به کف
از وصل تو ام به دل سروشی نرسید وز شهد لبت، لبم به نوشی نرسید
دوش از ورایِ سدره سروشی به عقل گفت مستانِ عشق را به جهان برگزیدهایم
گم کرده رهم لیک مرا گفت سروشی از جاده مشو دور که ما راهنماییم
تا نپنداری به خود در می تصرف می کنم بر کفم هر دم سروشی می نهد تا می خورم