سالک یزدی. [ ل ِ ک ِ ی َ ] ( اِخ ) از شعرای اواخر قرن یازدهم هجری قمری است که او هم به ملاسالک معروف بود و مدتی در شیراز شانه رنگ میکرده و درلباس درویشان به اصفهان رفته و پس از مدتی بهند رفته و در خدمت عبداﷲ قطب شاه هند ( 1066 - 1085 هَ. ق. ) بود و اخیراً در شاه جهان آباد درگذشت و از اوست: در خور خرج بود دخل ز دیوان قضا نرودتا نفسی کی نفسی می آید. زبان هرزه درایان توان بنرمی بست که پنبه سرمه خاموشی جرس باشد. و نام و سال وفات و دیگر مشخصاتش بدست نیامد. ( ریحانة الادب ج 2 ص 150 ). و رجوع به تذکره نصرآبادی ص 39 شود.
فرهنگ فارسی
از شعرای اواخر قرن یازدهم هجری قمری است
دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از اثر آفرینان است شاعر. در شیراز متولد شد و در همان شهر مدتی به امر شانه رنگ زنی مشغول بود، پس از آن به اصفهان و از آنجا به هندوستان رفت و در گلکنده دکن به خدمت عبداللَّه بن قطب شاه درآمد. بوسیله شفیعای یزدی به شاه جهان معرفی شد و در سلک ملازمان وی درآمد و سرانجام در شاه جهان درگذشت. سالک شاگرد حکیم رکنای مسیح کاشی بود و در سرودن شعر توانا. از آثار او: «دیوان» شعر و مثنوی «خسرو و شیرین».
جمله سازی با سالک یزدی
مانع از جولان نگردد بوی گل را برگ گل پیش سالک عالم اسباب نتواند گرفت
کسی که گام نهد در قفای سالک عدل تواند آنکه برد راه در مسالک عدل
خمار: (به ضم حرف خ) بازگشت سالک از مستی وحدت به کثرت را گویند. عاشق سرگردان.
در آن پرده که رهرو را مقام است بدان کین سالکان را زآن مقام است
روی در خلوت دل کن که تو بیگانه نئی آنچه سالک طلبد گر نگرد در خویش است
غفلت: پیروی از نفس است در آنچه میطلبد و همچنین دوری سالک است از ذکر.