زار و زبون به محضر بیگانه و آشنا شمعی چو او نسوخته در هیچ انجمن
حضرت با اين دو كلمه مناعت و استعناء طبع بى نظير خود را ثابت كرد و فهماند كهزندان نخواهد توانست او را زبون كند.
طاقت و صبر و قرارم رفته و حالم شد زبون میسزد گیرد ز من مجنون تعلیم جنون
جواب داد که چونم که کس مباد چو من نه روزگار و نه دلدار و تن ذلیل و زبون
مرا از هر طرف گردیده صد درد و الم پیدا فلک تا آشنا طالع زبون معشوق بی پروا
او با اين گزافه گويى، خويش را عزت مند ورسول اللّه را زبون (!) مى انگاشت و مردم مدينه را در همراهى با پيامبر شماتت كرد.