رها جستن

لغت نامه دهخدا

رها جستن. [ رَ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) رهایی جستن. خلاصی خواستن:
چو تنگ اندر آمد برش اژدها
همی جست مرد جوان زو رها.فردوسی.گر نشد غره بدین صندوقها
همچو قاضی جوید اطلاق و رها.مولوی.

فرهنگ فارسی

رهایی جستن. خلاص خواستن

جمله سازی با رها جستن

ای اسیری تا تو هستی وصل او باشد محال جستن بوس و کنار او محالی دیگرست
تیر مژگان ترا جستن دلها کیش است عالمی کشته شد و تیر تو از کیش نرفت
حجر گفت: اى امير مؤمنان بخدا سوگند اگر مرا با شمشير قطعه قطعه كنند و براىسوزاندنم آتش برافروزند و مرا در آن اندازند، اينها را بر بيزارى جستن تو ترجيحخواهم داد!
در داستان راه شاهی، مالرو سرنوشت انسان را در رویارویی با مرگ و تقابلش برای رهایی از آن و جستن راهی برای غلبه برآن به نمایش درآورده است."
اى امام مجتبى (عليه السلام ) اينها تبرك جستن به قبررسول اللّه (صلّى اللّه عليه وآله ) را شرك مى دانند، مگر دفن خلفا در كنار قبررسول اللّه (صلّى اللّه عليه وآله ) به خاطر تبرك نبود؟
اخگری دارد ز هر داغ دل آهم زیر پا نیست بیجا اینقدر از جای جستن های او