لغت نامه دهخدا
دشمن گزائی. [ دُ م َ گ َ ] ( حامص مرکب ) کنایه از رنجانیدن و هلاک کردن خصم. ( آنندراج ):
به دشمن گزائی به خصم افکنی
گشاده بر و بازوی بهمنی.نظامی ( از آنندراج ).
دشمن گزائی. [ دُ م َ گ َ ] ( حامص مرکب ) کنایه از رنجانیدن و هلاک کردن خصم. ( آنندراج ):
به دشمن گزائی به خصم افکنی
گشاده بر و بازوی بهمنی.نظامی ( از آنندراج ).
کنایه از رنجانیدن و هلاک کردن.
💡 تو را درد پیری همی رنجه دارد تو از طیره او مرا جان گزائی
💡 شهد می دانستمت ای نعمت دنیا ولیکن آزمودم دیدمت یکسر شرنگ جان گزائی
💡 چون پوست فکند و ز دهان مهره برآورد این افعی پیچان که کند عمر گزائی