لغت نامه دهخدا
( درنگ آوریدن ) درنگ آوریدن. [ دِ رَ وَ دَ ] ( مص مرکب ) درنگ آوردن. دست به دست کردن. به تأخیر و تعویق انداختن. || عمر کردن. دیر زیستن:
درنگ آوریدی تو از کاهلی
سبب پیری آمد وگر بددلی.فردوسی.رجوع به درنگ آوردن شود.
( درنگ آوریدن ) درنگ آوریدن. [ دِ رَ وَ دَ ] ( مص مرکب ) درنگ آوردن. دست به دست کردن. به تأخیر و تعویق انداختن. || عمر کردن. دیر زیستن:
درنگ آوریدی تو از کاهلی
سبب پیری آمد وگر بددلی.فردوسی.رجوع به درنگ آوردن شود.
( درنگ آوریدن ) درنگ آوردن دست به دست کردن به تاخیر و تعویق انداختن عمر کردن دیر زیستن
💡 دگر چاره ماه اندر این شد درنگ نشد باره ویران به تیر و به سنگ
💡 لب ار به خواهش دل جنبد آنچنان دانم که حلقه در بتخانه آورم به درنگ
💡 كاروانيان درنگ بر زمين حيرت را بيش از اين جايز نمى شمرند، يكباره از جا مى كنند وبه دنبال امام و پرچم، خود را جلو مى كشند.
💡 اين حكم در حقيقت تاكيد و تكميلى بر حكم گذشته است، نه بى موقع به خانه اى كهدعوت شده ايد وارد شويد، و نه اجابت دعوت را ناديده بگيريد، و نه پس از صرف غذابراى مدتى طولانى درنگ كنيد.
💡 وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ و گفتند که چرا فرو نفرستادند برو فریشته، وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً و اگر فرو فرستادیمی فریشتهای لَقُضِیَ الْأَمْرُ کار برگزاردندی، ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ (۸) و ایشان را درنگ ندادندی.
💡 (1) هنگامى كه برادران يوسف نزد وى آمدند، از گذشته ى خود، اظهار پشيمانى كردند.يوسف نيز اشتباه آنان را فرايادشان نياورد، بلكه بى درنگ آنان را بخشيد و از خداوندبراى ايشان، بخشش خواست.