خوار بیهق

لغت نامه دهخدا

خوار بیهق. [ خوا / خا رِ ب ِ هََ ] ( اِخ ) نام نقطه ای بوده به بیهق. رجوع شود به غزالی نامه صص 245 - 271و تاریخ بیهق ص 167 و فارسنامه ابن البلخی ص 123.

فرهنگ فارسی

تذلیل اذلال استذلال

جمله سازی با خوار بیهق

چو آب دیده و خاک ره ار چه خوار شدم ببین ز روی لطافت چو آتش و بادم
از آنان مباش كه اگر ثروتمند شوند گرد نكشى و فتنه بپا كنند، و اگر فقير گردندماءيوس و خوار شوند.
بل زیان دارد که محرومست و خوار نور او یابد که باشد شعله‌خوار
امام عليه السلام فرمود: اين سخن تو بدور از حقيقت است و همراهى مردم با تو بخاطرخبى تو نيست اى فرزند هند جگر خوار.
چو عز ما بود ازعز سبحان اللّه العزّة عزیز ما عزیز حق و خوار ماست خوار حق
3 - بخيل: زيرا او در هنگام حاجت به مال، تو را خوار وذليل مى گرداند.