خراج اور

لغت نامه دهخدا

( خراج آور ) خراج آور. [ خ َ وَ ] ( نف مرکب ) آنکه خراج رساند. ( از آنندراج ). آنکه خراج برای حاکم برد. خراج دهنده. خراجگزار:
خراج آورش حاکم روم و ری
خراجش فرستاد کسری و کی.نظامی.

جمله سازی با خراج اور

غمی که شادی عالم بدو خراج دهد سریر سلطنتش خاطر حزین من است
بهر خراج حسن ز ما نقد جان بگیر آنگاه خط برآور و پشت برات کن
گردون ستم به خانه خرابان فزون کند جای خراج گنج ز ویرانه می‌برند
آرام نگاهت ز دل سنگ گرفته است لعل تو خراج از می گلرنگ گرفته است
چهره زرین خراج هر دو جهان است عاشق اگر قصر زرنگار ندارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
علت
علت
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
کس خل
کس خل
فال امروز
فال امروز