خجالت زدگی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خجالت زدگی
خدا مى داند كه تواضع و فروتنى ايشان، سنگ و جماد را هم از شدّت خجالت ذوب مىكرد.(25)
چو شمع از گردنم حق وفا ساقط نمیگردد درآتش هم عرق دارم خجالت پرور عشقم
علاقهای به داوکینز ندارم… من او را دلقکی میدانم که هر روز موجب سرافکندگی و خجالت خودش میشود
شبستان جهان را گرچه روشن از بیان دارم همان چون شمع صائب از خجالت آب می گردم
زر قلبم و نه همین سیه شده روز تابش آتشم که سیاهرویی دیگرم بود از خجالت بیغشان
گذشته از تحریفات مکرر بازی، یوری خجالتی و آرام رفته رفته ناپایدار میشود، متمایل به خودزنی.