حیدر کلیج

لغت نامه دهخدا

حیدرکلیج. [ ح َ دَ ؟ ] ( اِخ ) کلوچه ای. مجمع الخواص نام او و ابیاتی از وی را آورده است. و نیز از اوست:
دلا مجنون صفت خود را خلاص از قید عالم کن
ره صحرای محنت گیر و رو در وادی غم کن.
درد و غمت که بهر دل ریش مرهمند
یاران همنشین و رفیقان همدمند.
رجوع به مجالس النفایس ص 152 شود.

فرهنگ فارسی

یا کلوچه ای... مجمع الخواص نام او و ابیاتی از وی را آورده است. و نیز از اوست.

جمله سازی با حیدر کلیج

💡 آنچه میر بدر با کفار کرد سبط حیدر اندر آن پیکار کرد

💡 با وطن پیوست و از خود در گذشت دل به رستم داد و از حیدر گذشت

💡 بگه بزم دلفروزتر از یوسف بود بگه رزم عدو سوزتر از حیدر بود

💡 نمی‌خورد غم دنیا و آخرت حیدر دلش به شادی وصل تو در جهان شادست

💡 علم معنی داشت حیدر در یقین زآنکه او بد مظهر اسرار دین

💡 به دادن، جود حاتم می‌بکاهد به دانش، علم حیدر می‌نماید