لغت نامه دهخدا
حافظ مغربی. [ ف ِ ظِم َ رِ ] ( اِخ ) احمدبن محمد. رجوع به تلمسانی شود.
حافظ مغربی. [ ف ِ ظِم َ رِ ] ( اِخ ) احمدبن محمد. رجوع به تلمسانی شود.
💡 خرد ار رأی تو بیند که ببازار فلک از زر مغربی مهر روانست درم
💡 بهطور کلی شیوههای نگارش خط کوفی را میتوان به دو شیوه یا شاخه بزرگ مشرقی و مغربی تقسیم کرد:
💡 مغربی را کوی دل اندر خم چوگان اوست عرصه میدان برای کوی او بی انتهاست
💡 چو مغربی ز میان شد نشست یار بجایش خوشا کسیکه بود اثرش خلیفه و وارث
💡 ز رشمن است همه باک مغربی ور نه همه جهان چو بود دوستش ز دوست چه باک
💡 ای مغربی از دلبر خود گوی سخن را کاو نه عرب و نه عجم و رومی و کرد است