جامه گلگون. [ م َ / م ِ ی ِ گ ُ گو ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب )کنایه از محبوب. ( بهار عجم ) ( آنندراج ): جامه گلگون من امشب بس که عالم سوز بود گر بشمع کشته میزد آستین درمیگرفت. میرزاملک مشرقی ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ).
جمله سازی با جامه ٔ گلگون
بدش گلگون چو باد و شاد می رفت که آن شب عمر او بر باد می رفت
آن مرد كه چهره اى گلگون دارد و دو گيسوى كم و بيش سپيد، چهره اش را قابى جوگندمى گرفته است، دهانه اسب را مى كشد و او را به كنار كوچه مى كشاند.
غروب عاشورا، غمبارترين لحظاتى است كه خاندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - وتاريخ شيعه به خود ديده است. بدنهاى گلگون شهيدان، با سرهاى جدا شده، افتادهبر بستر خاكها!
خونهاى سرخ فواره مانند به عالم افلاك سفر مى كنند... ستارگان را رنگين مىسازند... آفاق را گلگون مى كنند. بار ديگر، حسين دو دست خود را از خون پر مى سازد وبه صورت و محاسن خود مى مالد در حالى كه آماده عروج است:
پرخون ز رشک عارض گلگون آن صنم چشم شقایق آمده بر دامنِ دمن
شرح جراحتهای غم هرگه نویسد محتشم خون ریزد از مژگان قلم روی زمین گلگون شود