بشاخ چادر افکندن. [ ب ِ دَ / دُ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ( بیشاخ... ) و ( یکشاخ... ) یکسو کردن زنان رعنای خودنما، چادر را تا عرض حسن ترکیب و تناسب اعضاء و تقطیع خود دهند. ( آنندراج ): اگر بناز به یک شاخ افکنی چادر دگر شکوفه نگردد بشاخسار سفید.میرنجات ( از آنندراج ).هر نخل پرشکوفه درین باغ لیلی است کز خیرگی فکنده به یک شاخ چادرش.صائب ( از آنندراج ).
جمله سازی با بشاخ چادر افکند
خود کوئن بزودی به حیوانی تبدیل شد و خود را به قعر درّهٔ کوهستان پر(یا رودخانهٔ زرد) افکند.
خسرو چون این را شنید برآشفت و همهٔ رومیان را به زندان افکند و گچ و سنگ و خشت فراوان فراهم آورد، اما هرکس را برای پایان کار برمیگزید، از دست او میگریخت تا اینکه دست از این کار برداشت و کسی همانند وی نیافت.
گونتُغدی انوشتگین را گرفته، به حبس افکند، اما سلطان سنجر او را آزاد ساخت و انوشتگین به زنجان رفت.
عنایت تو اگر سایه افکند وقتست که آفتاب شکیب من از زوال گذشت
رسم مستی حزم هشیارت بر افکند آنچنانک تا ابد نرگس نخواهد رست از رنج خمار
افکند ناتوانیام از خود به گوشهای چون قطره عرق، بن موییست منزلم