بالام جان

لغت نامه دهخدا

بالام جان. ( ترکی، اِ مرکب ) ( ازترکی بالا بمعنی فرزند و میم علامت تملک یا ضمیر متصل مفعولی ترکی و جان فارسی )، کلمه عطوفتی است که کوچکتران و زیردستان را بدان آواز دهند. ( یادداشت مؤلف ). || بکنایه و مزاح، قزوینی. ( یادداشت مؤلف ). از آنرو که آنان بتقلید ترکان به اطفال و زیردستان خود بالام یا بالامجان ( با لام ترکی باضافه جان فارسی ) یعنی طفلم یا فرزند جانم خطاب کنند: فلان بالام جان است، بمزاح یعنی قزوینی است. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بمعنی فرزند است

جمله سازی با بالام جان

💡 پس از تمشکی دشت، نبردی هم در «تالابنمان» درگرفت و عدهٔ بسیاری کشته شدند. داعی شبانه به همراه اسپهبد فنا، پسر ونداامید و خورشید پسر جسنف، از راه بالامین به آمل رفت. (از راه سوادکوه و لپور کنونی) صبح نیز توقفی نکرد و از آمل به چالوس گریخت و سلیمان به تعقیبش پرداخت. دربارهٔ سراسیمگی سپاهیان داعی نقل است که لشکرستان، فرماندهٔ او، فرصت پوشیدن جامه نیافت و عریان بود و وقتی به چالوس رسیدند، داعی ده هزار درهم ستاند تا برای سربازان لباس تهیه کند.