بادام تلخه

لغت نامه دهخدا

بادام تلخه. [ ت َ خ َ / خ ِ ] ( اِ مرکب )بادامی که مغزش تلخ باشد. رجوع به بادام تلخ شود.

جمله سازی با بادام تلخه

دل از نظارهٔ آن گلعذارم گلشنست امشب چراغ از روغن بادام چشمم روشنست امشب
صحبت نیکان، بدان را چون تواند کرد نیک؟ تلخی از بادام نتوانست بیرون برد قند
مهمترین باغ‌های این روستا را درختان کهنسال گردو، بادام، هلو، سیب، زردآلو، گیلاس، گلابی و... تشکیل می‌دهد.
محصولات آن کلیه محصولات سردسیری از جمله گردو و گیلاس وسیب درختی و زردآلو و بادام و هلو و شفتال و آلبالو و زرشک هستند.
ای لفظ تو گشته همه دل نغز چو پسته وی حزم تو گشته همه تن مغز چو بادام
منعم مکن از دیدن قد و رخ و چشمش من انس به سرو و گل و بادام، گرفتم