باب قصاب
فرهنگ فارسی
جمله سازی با باب قصاب
چون ز خود بیرون روم قصاب کز هر تار نفس هست در پای دلم هر لحظه زنجیر دگر
چشم ما را مرگ نتواند ز روی عشق بست دیده قربانیان را سیری از قصاب نیست
دو جوان از قشر فرودست جامعه که در کشتارگاه کار میکنند، مأمور میشوند تا گاوی را به یک قصابی در محلهای اشرافی برسانند...
روايت شده اميرالمؤ منين از جلو دكان قصابى مى گذشتند. قصاب عرض كرد: يا اميرالمؤمنين اين گوشت پروار خوبى است. از آن بخريد.
ای ز ابروانت متصل عشاق را محراب دو با غمزه و چشم تو دل قربان یکی قصاب دو
قصاب اميرالمؤمنين را نمى شناخت، و لذا مشتى بر سينه آن حضرت زد و گفت: بروبيرون به شما مربوط نيست !!