ندارد برو بر خردمند مهر که شیطان به فعلست و حورا به چهر
آتش آسا ز آتش دل بر تل خاکستری ز آتشین چهر توخاکستر نشین است آفتاب
جز از لب و چهرات هرگز نشینده ام ناری همسنگ نور نوری همرنگ نار
الغرض هر جا که چهر افروختی خرمن شاه و گدا را سوختی
فرستش هم اکنون سوی ماه چهر که با او نشیند زمانی به مهر
بسازید با خوی هرکس به مهر ز نیکان به تندی متابید چهر