انگشت گنده

لغت نامه دهخدا

انگشت گنده. [ اَ گ ِ گ َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) صمغ درخت انگدان. حلتیت. صمغالحروت. ( از برهان قاطع ). انغوزه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به انغوزه و انگژه شود.

فرهنگ فارسی

صمغ درخت انگدان ٠ حلتیت

جمله سازی با انگشت گنده

شداست پر گره اینکار واوفتان خیزان چنانکه باشد انگشت گاه عقد حساب
تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق ما جمله دیده بر ره و انگشت بر حِسیب
چرخ را باز مه روی تو حیران دارد که مه یک‌شنبه انگشت به دندان دارد
چو وصف آن لب خندان رقم کنم فیّاض قلم ز حیرت انگشت بر دهان ماند
در آن مشعل که برد از شمع‌ها نور چراغ انگشت بر لب مانده از دور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال قهوه فال قهوه فال تک نیت فال تک نیت فال ماهجونگ فال ماهجونگ