انگشت گنده
فرهنگ فارسی
جمله سازی با انگشت گنده
شداست پر گره اینکار واوفتان خیزان چنانکه باشد انگشت گاه عقد حساب
تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق ما جمله دیده بر ره و انگشت بر حِسیب
چرخ را باز مه روی تو حیران دارد که مه یکشنبه انگشت به دندان دارد
چو وصف آن لب خندان رقم کنم فیّاض قلم ز حیرت انگشت بر دهان ماند
در آن مشعل که برد از شمعها نور چراغ انگشت بر لب مانده از دور