کوهم

لغت نامه دهخدا

کوهم. [ هَِ ] ( اِ ) با ثانی مجهول و کسر ثالث که ها باشد، لیکن به طریق خفا بیان باید کرد چنانکه مسمای «ها» بفعل آید و به سکون میم، گیاهی است که آن در زمین شیار کرده می باشد و بیخ و ریشه آن به نی می ماند. ( برهان ) ( آنندراج ). با های غیرملفوظ گیاهی که بیخ و ریشه آن مانند نی می باشد و در زمین شیار کرده می روید. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کوهین شود.

فرهنگ فارسی

با ثانی مجهول و کسر ثالث که ها باشد لیکن به طریق خفابیان باید کردچنانکه مسمای [[ ها]] بفعل آید و به سکون میم گیاهی است که آن را در زمین شیار کرده می باشد و بیخ و ریشه آن به نی میماند.

جمله سازی با کوهم

ازین آواز حیران با دل تنگ که در کوهم که را با کیست این جنگ؟
لاله کوهم شراب من ز جوش غیرت است می کنم زنگی به صد خونم جگر حاصل ز سنگ
گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت
من قدر سگ ندارم، پیش تو، خرم آن کس کوهم نشینت آید، یا هم شرابت افتد
نیم دد تا به کوهم باشد آرام که در کوه است مأوای دد ودام
گه به کوهم افکند گاهی کمر گه به بحرم می برد گاهی به بر