کافردل

لغت نامه دهخدا

کافردل. [ ف ِ / ف َ دِ ] ( ص مرکب ) سیه دل. دل سیاه. بیرحم. سنگدل: مال بدست کردم تا تو کافردل پشتواره بندی و ببری. ( کلیله و دمنه ).
آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد
در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر.سعدی.تو کافردل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو.حافظ.خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث.حافظ.

فرهنگ عمید

سیاه دل، بی رحم، ستمگر.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - سیاه دل بی ایمان. ۲ - بیرحم ستمگر: [ مال بدست کردم تا تو کافر دل پشتواره بندی و ببری ]. ( کلیله و دمنه )

جمله سازی با کافردل

گر بدین کافردلان خواهی ظفر حکم کن تا گسترم بالت به سر
خونِ ما خوردند این کافردلان ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث
چو تو کافردلی باید درین کار که بردارد جفاهای ترا بار
چون نشست از پا خدیو مستطاب کرد با کافردلان روی عتاب
شد بلند از نیزه چون تکبیر او شد همه کافردلان تکبیر گو