پیغام رسانیدن

لغت نامه دهخدا

پیغام رسانیدن. [ پ َ / پ ِ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) پیغام بردن. پیغام گزاردن. ادای رسالت کردن. پیام رساندن. ابلاغ رسالت کردن. الاکة. ( منتهی الارب ):
به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیرو نذیر.ناصرخسرو.گر آفتاب زردی از آن سو گذشته ای
پیغام آن ستاره رعنا بما رسان.خاقانی.ای مرغ اگر پری بسر کوی آن صنم
پیغام دوستان برسانی به آن پری.سعدی.الکنی ای فلان؛ یعنی پیغام من بر وی برسان. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پیغام بردن ابلاغ رسالت کردن: ای مرغ. اگر پری بسر کوی آن صنم پیغام دوستان برسانی به آن پری. ( سعدی ) از قتل من فارغ شوی حسبه الله از من پیغامی بسلطان و خواجه برسانی.

جمله سازی با پیغام رسانیدن

وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۷) و نیست بر ما مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
وَ إِنْ تُکَذِّبُوا و اگر دروغ‌زن گیرید، فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ دروغ‌زن گرفت گروهانی پیش از شما، وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۸) و نیست بر فرستاده مگر پیغام رسانیدن آشکارا.