هامج

لغت نامه دهخدا

هامج. [ م ِ ] ( ع ص ) آنچه گذاشته و ترک کرده باشند به طوری که یکی در دیگری درآید. ( منتهی الارب ). ( ناظم الاطباء ). المتروک یموج بعضه فی بعض کالغنم بلاراع و العسکر بلاقائد. ( اقرب الموارد ). || همج هامج؛ گرسنگی بسیار سخت، توکید است مانند لیل لائل. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مردم فرومایه. رذال الناس. ( اقرب الموارد ).

جمله سازی با هامج

ش الله بمیره شی و شی مارو یاری تو گَنهْ سرهْ هامجی مه دیاری