نازح

لغت نامه دهخدا

نازح. [ زِ ] ( ع ص ) دور: بلد نازح؛ شهر دور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || چاه آب برکشیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): بئر نازح؛ چاهی که آبش تمام شده یا کم شده باشد. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دور بلد نازح.

جمله سازی با نازح

بنفسى انت مغيّب لم يخل منا، بنفسى انت من نازح ما نزح عنا. جانم فدايت ! تو آنغايبى هستى كه از ميان ما بيرون نيستى، جانم فدايت ! تو آن دور شده از وطنى هستى كهاز ما دور نيستى.
بنفسى انت من مغيب لم يخل منا، بنفسى انت من نازح ما نزح عنا