منخنقه

لغت نامه دهخدا

( منخنقة ) منخنقة. [ م ُ خ َ ن ِ ق َ ] ( ع ص ) خفه شده. منخنق. ( ناظم الاطباء ). گوسفندی که به گلوافشار کشته شود. ( مهذب الاسماء ): حرمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اﷲ به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و... ( قرآن 3/5 ).

فرهنگ فارسی

خفه شده. منخنق

جمله سازی با منخنقه

(الا ما ذكيتم )، اين جمله استثنائى است كه از نامبرده ها آنچهقابل تذكيه است را خارج مى سازد، و تذكيه عبارت است از بريدن چهار لوله گردن، دوتا رگ خون، كه در دو طرف گردن است، و يكى لوله غذا، و چهارمى لوله هوا، و اين درجائى است كه اين حيوان نيمه جانى داشته باشد،دليل داشتن نيمه جان اين است كه وقتى چهار رگ او ر ا مى زنند حركتى بكند، يا دم خود راتكان دهد، و يا صداى خرخر از گلو در آورد، و اين استثناء همانطور كه قبلا گفتيم متعلقاست به همه عناوين شمرده شده در آيه، نه به خصوص ‍ عنوان آخرى، يعنى (نطيحه)، چون مقيد كردنش به آخرى سخنى است بىدليل و اين امور پنجگانه يعنى: 1 منخنقه 2 موقوذه 3 مترديه 4 نطيحه 5 مااكل السبع، همه از مصاديق ميته و از مصاديق آنند، به اين معنا كه مثلا مترديه و نطيحهوقتى حرام مى شوند كه به وسيله سقوط و شاخ مرده باشند،