مقلو

لغت نامه دهخدا

مقلو. [ م َ ل ُوو ] ( ع ص ) گوشت بریان کرده. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). برشته شده و بریان شده در تابه. ( ناظم الاطباء ). تاب داده. بریان کرده.سرخ کرده. مُحَمَّص. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- طین المقلو؛ گل بریان کرده. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

گوشت بریان کرده. برشته شده و بریان شده در تابه

جمله سازی با مقلو

💡 سبزوار در این دوره چهار دروازه به نام‌های دروازه عراق، ارگ، نیشابور و سبریز داشته و دارای یازده محله بوده به نام‌های:نقابشک، حمام حکیم، مزار سبز، سردیه، محله آقا، ارگ، حاجی مقلو، الداغی، زرگر، سبریز و کوچه نو.

💡 سبزوار در این دوره چهار دروازه به نام‌های دروازه عراق، ارگ، نیشابور و سبریز داشته و دارای یازده محله بوده به نام‌های:نقابشک، حمام حکیم، مزار سبز، سردیه، محله آقا، ارگ، حاجی مقلو، الداغی، زرگر، سبریز و کوچه نو.