لغت نامه دهخدا خردمندخوی. [ خ ِ رَم َ ] ( ص مرکب ) عاقل. صاحب عقل. صاحب هوش: که شاهدخدیوا جهان داوراخردمندخویا خردیاورا.نظامی.
جمله سازی با خردمند خوی تا خوی تو این است اگر گوهر سرخی نزدیک خردمند زراندود برنجی چنین خوی نیک ازکه آموخته کجا زین خردمندی اندوخته؟